.



زنگ می زنم به عین جواب میده که کار دارم کار ضروری که نداری .میگم نه 

دو قسمت از سریال نهنگ ابی را می ببنم جداب نیست برام .

لیست مخاطب ها را بالا و پایین می کنم 

پیام میدهم به الف . می نویسه رفته پیست اسکی

زنگ می زنم به نون هنوز درگیر هدیه ولنتاین است و داره میره بیرون .

زنگ میزنم میم رفته سر مرده ها .حوصله ام سر رفته از پنجره ادما را نگاه می کنم که با یه نم باروون وسایل جمع کردند به سمت ماشین

به گزینه گلستان شهدا و پیاده روی فکر می کنم .به چهارباغ شلوغ و پلوغ فکر می کنم اما تنهایی انگار حوصله ندارم .

زل می زنم به کتاب دختری که رهاش کردی



دیشب که پشت چراغ قرمز شلوغ ترین خیابان شهر ماشین خاموش شد و روشن نشد به تو زنگ نزدم .مرد های غریبه شهر کمکم کردند اما به تو زنگ نزدم.زنگ زدم به کسی که همیشه بی هیچ منتی هست.راستش مطمن بودم تو کمک ام نمی کنی.

چمدان بسته ام. اما تو هرروز هفته عین خیالت نیست

رهات کردم و درگیر خودتی.

رفتم سر پدرت .

قبرستان سکوت بود.گفتم برای اخرین بار امدم نمی بخشم .

عنوان: 

اما قلب حافظه ی خودش را دارد و من هیچ چیز را فراموش نکرده ام. آلبرکامو


به خاطر این امتحان چند روز بود که درست و حسابی نخوابیده بودم و نفس نکشیده بودم و نشسته بودم فرق شتر بنت مخاص و بنت لبون و.را برای اولین بار تو زندگیم حفظ کرده بودم 
وقتی به خونه برگشتم چراغ ها خاموش بود .دوش گرفتم و موهای خیسم  را کنار شوفاژ رها کردم و خوابیدم .چشم هایم را بستم .مادرم پیام داد خوب شد امتحانت پدر برایم شیرینی خریده بود.فکر کردم برای همیشه با تمام ناراحتی هایی که از هردو دارم .هنوز  و برای همیشه دوست شون خواهم داشت بدون شرط بدون قید .
خدایا شکر :)


دیشب ،با تمام وجود در خواب درد می کشیدم .با صدای مادرم از خواب بیدار شدم و اب خوردم .تو خوابم گیر کرده بودم وسط یه در شاید دری مثل در اسانسور از هر دو طرف له می شدم و درد می کشیدم و نمی تونستم کمک بخواهم.یه جورایی شبیه وضعیت واقعی که چند روزه دیگه رسما سه سال میشود . 

هفته پیش واسه ازمونی که قبول شده بودم رفته بودن دانشگاه تحقیق .از کارمند اموزش گرفته تا مدیر گروه بهم خبر دادن . کارمند اموزش که من اصلا نمی شناختمش گفت خانم ابان شمایی وسط حرف زدن به دستام نگاه کرد، فرمود ناخن هاتو کوتاه کن .خوشم نیومد .هیچی نگفتم اخر حرف هاش گفت برای خودت می گم که تو گزینشی نمی دونم چرا یه مرد این قدر راحت می تونه نظر بده در مورد یه مسئله جزیی .
این ماه به شدت سرم شلوغه یک عالم  کتاب و جزوه و مقاله نخوانده دارم .

پ ن : هفته پیش ، فیلم مارموز را دیدم من فکر می کردم خیلی باید خوب باشه یا حداقل خنده دار اما چیزی که من توقع داشتم نبود.
پ ن : دلم یه ادکلنی می خواهد که بوش بمونه .خط بو داشته باشه .این قدر همه چی گرون شده که فعلا فقط تو فکرشم .چیز خاصی پیشنهاد دارید بهم بگید
پ ن : اینکه پیوسته  براساس ماده بی در و پیکر افساد فی الارض  حکم اعدام حدی صادر میشود چیزی بیش از یک رفتار پوپولیسیتی نیست . 

عنوان : شعری از فاضل نظری




 بامت بلند باد که دلتنگی ات مرا 

از هرچه هست غیر تو بیزار کرده است 

فاضل نظری 

1) وقتی چشم هایم را  عمل کردم نباید چند روز اول گریه می کردم . بغض چنگ انداخته بود تو گلویم .روز پنجم به اسمون نگاه کردم و تو تاریکی غروب بلند بلند گریه کردم . گریه کردن نعمت بزرگی است ارامش را به روح ادم بر می گرداند . 


2)دو تا دندان عقل ام را تو یک روز کشیدم . تنها رفتم و تنها برگشتم اثر بی حسی که رفت گریه کردم اما تو گریه هام به درد های بزرگ تری فکر می کردم .هنوز بعد سه روز نمی تونم درست غذا بخورم و راستش واقعا دلم برای خوردن تنگ شده


 


در از جایی زندگی هستم که نمی دونم چی درست و چی غلط است.

زمانی که برای خانم ب وضعیت حقوقی اش را طی یک سال اینده تشریح می کردم فکر کردم من پایان دویدن تو دادگاه را می دونم.اما اینکه تصمیم درستی هست یا نه را نمی دونم

ادم می تونه برای دیگران نسخه حقوقی بپیچد اما نمی تونه تصمیم بگیره هر جنگیدنی ارزش داره با نه !

باجنگیدن غرور ادم  برمی گردد یا با رها کردن ارامش برمی گردد .

به شخصیت ادما برمی گردد یا یک امر مطلق است که ما سعی می کنیم نسبی نشونش بدیم؟

فارغ از تمام حرف ها مسئله ای هست که به هیچ کس نگفتم. اون مسئله به من مربوط می شد ولی نمی دونم اعلام نکردن تصمیم ام کار درستی هست یانه !دلم می خواهد باکسی حرف بزنم و قضاوت نشم اما عملا این امر غیر ممکن است احساس می کنم حتی نظر مشاورم  هم منفی است .قسمت عقلانی عقل ام می گه خیلی احمق هستی اما قلبم دلش می خواهد که به خریت خودش ادامه بده . ایا من تو تله ایثار گیر کردم . !

با میم رفتیم کله پاچه خوردیم . بعد با اسنپ به روستایی در حومه شهر رفتیم . برای مراسم هفتم برادر استاددکتر اجازه نداد خودمون برگردیم .مراسم را رها کرد و ما را تا شهر برگرداند.هنگام صحبت دکتر فکر کردم چقدر نیاز داشتم همراهم باشی .

.

از اول ربیع به هفده ربیع فکر می کنم .با تمام وجودم دلم میخواهد اون روز حداقل تکلیف ام با خودم معلوم باشه . هفده ربیع می تونست برام تاریخ مقدسی باشد اما حالا فقط یه روز است که می ترسم از امدنش . 

تعریف کلمات داره برام تغییر می کند.از تغییر سریع ادم ها وحشت کردم .به فرشته گفتم، خ را انفالو کردم دیگه تحمل این حجم از تغییر را نداشتم دلم می خواست تصورم نسبت به خ همانی که بود بماند . فرشته نگاهم کرد و گفت قول بده من را انفالو نکنی.گفتم نمی دونم .

تشخیص ابنکه چه راهی به خدا نزدیک است سخت شده است .


امروز به طور اتفاقی عکس

شهید بابک نوری را دیدم بعدم هم زندگی اش را خوندم ویک دفعه اشکام چکید .

من و این شهید دقیقا یه تاریخ تولد داریم و همسن ایم .فکر کردم چقدر ادم باید رها باشه .
چقدر ادم باید خوشبخت باشه که این جوری از این دنیا مزخرف بره



من تا حالا ندیدم خانمی شهید شده باشه تو این سال ها .دلم می خواست این جوری برم


اننی وجدتک لاضیعک و اجببتک لافقدک
یافتمت تا از دستت دهم 
و عاشقت شدم تا دلتنگت شوم .
غادة السمان

تو داروخونه ایستاده بودم که قطره چشم  بخرم پشت سرم یه مرد جوان، دفترچه اش را داد و پرسید این دارو چقدر می شه .مسئول داروخونه گفت حدود 200 مرد  گفت میشه جای پول چیزی گرو بذارم و اشاره کرد به حلقه اش .
 نه فقط پول نقد
مرد رفت و من تمام این چند روز اعصابم خراب بود .نمی دونم می شد پول بهش بدهم یا نه اصلا قبول می کرد یا نه .یا بهش بر می خورد
چی شد که این قدر اوضاع خراب شده .
 می خواستم کرم دور چشم بخرم .چند ماه پیش قیمت کرده بودم 30 تومان تو داروخونه گفت 47 تومان .تعحب کردم چند تا داروخونه پایین تر به قیمت قبل خریدم 26 تومان .! ! 
همون کرم بود و داروخونه معتبر، فقط تاریخ تولید فرق داشت و تا اواخر 98 انقضا ! 


دلم نمی خواهد زبان بخونم ولی مجبورم وحتی نمی دونم از کجا باید شروع کنم .فکر کنم بیش تر از 4 سال باشه که زبان نخوندم
خب هرکی از یه چیزی خوشش نمی اد منم از زبان :(

ایا می دونید من به خودم قول داده بودم برم باشگاه ولی هنوز نرفتم :( 

دلم سریال خوب خارجی می خواهد ولی  چیزی فعلا پیدا نمی کنم فکر کنم دوباره فرندز ببینم.به نظرم اگه فرندز ندید واقعا یه عالمه خنده را از دست دادید .یه عالم حال خوب  را .

اوصیکم به مرد جماعت : لطفا گل بخرید زن ها در هر سنی عاشق گل اند .

سایت خوب دانلود فیلم خارجی معرفی کنید .:) 



تقریبا دو ماه است که چیزی ننوشتم .

رضایت نداد .

مصاحبه وکالت ام را 30 تیر قبول شدم و با رفیق ام رفتیم بام شهر تا من گریه کنم غریب مانده بودم وسط ادم ها

به ادم ها رو زدم که واسطه شوند نشد نخواست حتی دلم نمی خواهد بنویسم که کجا رفتم و چی کشیدم  که بی فایده بود

الان حدود ده روز است اردبیل است ومسافرت .

هی می نویسم و پاک می کنم انگاری کلمه ها قفل شدند و نمیشه نوشت .

همین .


در این سرای بی‌کسی 

نشسته‌ام به در نگاه می‌کنم 

دریچه آه می‌کشد 

تو از کدام راه می‌رسی

 خیال دیدنت چه دلپذیر بود 

جوانی‌ام در این امید پیر شد نیامدی و دیر شد. 

هوشنگ ابتهاج 

کیسه اب جوش ام را بغل کرده ام و خوابیده ام زیر پتو و مثلا جرم شناسی می خونم اما نمی خونم .مهمان داریم ولی من اومدم یه طبقه دیگه تا سوالات عجیب غریب ادم هایی که سالی یک مرتبه می بینمشون را جواب ندهم 

یه بنده خدایی که از صبح چهار بار زنگ زده برای مشکلات حقوقی و من  جواب ندادم .از نظر قانونی  فعلا نمی تونم کمکی کنم اما نمی دونم چرا عذاب وجدان دارم.

عصر جدید (علیخانی )را میبینم و معنی نصفی از این کارهای دیوانه وار را نمی فهمم ‌.و تهش سوال اینه : خب که چی ؟فایده اش چیه ؟

دلم تنگ شده .

پ . ن :

نیازمندی ها :کوه رفتن . بغل . یه شب خواب ارووم 

green book را دیدم همچین چیز خاصی هم نبود .


برق ها را خاموش کنیم گریه کنیم واسه بدبختی هامون 

پیام های بلند بنویسیم هی دل دل کنیم 

بفرستیم 

بنویسیم که دیگه امید نداریم که خسته ایم .

که خدایا دلمان خوش است که مبینی ‌.تو حرف میزنی .من نمیشنوم

خدایا بغلم می کنی 

دارم میافتم .

از دستت ندم یه وقت 


امروز روز چهارم است که من کاراموز شعبه ایکس هستم 
روز اول ، فکر کردم من می تونستم به جای کاراموز وکالت ، کاراموز قضاوت باشم ولی قسمت نبود . 
به هرحال روز هایی خوبی را می گذرونم . قاضی شعبه  ادم دوست داشتنی است .شاید پنج یا شش سال بزرگ تر از من . طرفین دعوا که خارج می شوند،  می پرسد نظرت چیه خانم وکیل:)  و  منم اونقدر خوب براش تحلیل کردم که واقعا خوشش اومده . بچه های دفتر ادم های خیلی خوبی هستن و هنوز درگیر این هستن که من دانشجو دکتری ام
روزهای خوبی است و باید خداراشکر کنم برای این همه حس خوب . صورت جلسه چند تا جلسه را نوشتم و راستش را بخواهید برای یادگاری از یکی از صورت جلسه ها عکس گرفتم 

پ ن : اتفاق جالب امروز امدن میم بود  .تو دادگاه پشت درب شعبه

پ ن : یک دسته گل زرد و بوی  کیک کاکوئئ داغ .همین قدر ساده من خوشحال میشم 

پ ن : رو به روی  اجرای احکام خانمی مهریه اش را پخش کرد بین مردم .چند صد شاخه گل رز قرمز .
نگاه کردم و فکر کردم مردم چطور دلشون میاد  گل ها را بگیرند .

وقتی پست قبل را نوشتم .اروم نبودم .و تا اخر امشب  موقتش می کنم 

24 ساعت گذشته و من آروم ترم و هرروز استرس هایی را تجربه می کنم که دوست ندارم لمسشون کنم

صبح به خسته ترین حالت ممکن بودم و شعبه نرفتم و این بی نظمی دردسر برام ایجاد می کنه

ظهر کلاس رفتم و چشم هایی پف دارم از گریه علامت سوال بود برای دوستی که هیچ چیز از زندگی ام  نمی دونه

افطار تنها بودم گیم اف ترونز دیدم و عصر تا حالا گریه نکردم.


نمی دونم دوست دارید که گاهی نکات عمومی بگم یا نه اما

برای دوستانی که اسم شون را دوست ندارند و یا اسم های مذهبی دارند و دلشون می خواهد عوض کنند .

دادخواست شما ارجاع میشه به شعب عمومی حقوقی و خوانده دعوا ثبت احوال محل صدور شناسنامه است.همراه دادخواست ،استشهادیه : مبنی بر مشهور بودن شما به اسمی که مایلید بگذارید .در قانون مانعی نیست که اسم مذهبی را نشود تغییر داد و این امر بستگی به نظر قاضی داردفقط دلایل مسخره نیاورید.اخرین نفری که دیدم ،دختری بود که دلیل اش ،حرف نامزدش بود که فرموده بود :  تا اسمش سارا نباشه عقدش نمی کند.فرض کنیم  دروغ نمی گفت ، جواب قاضی این بود : به نظرم بهتره با این مرد ازدواج نکنی .رای به نفع اش صادر نشد.

پ ن 
: خانم ابان چرا شما خانم ها ناخن ها تون بلند می زارید ؟

من : اخه ما ناخن گیر نداریم

منشی : حاج اقا مستحبه زن ناخونش بلند باشه 

کجا نوشته اون وقت ؟ 

منشی : حلیه المتقین

پ ن : برای اینکه یادم بره صد سال پیر شدم تو این 24 ساعت

 


دلم می خواهد حرف بزنم ولی حرفام تکراریه .

امروز بیست روز شعبه اقای ف تمام شد .یه فکرایی گاهی تو ذهن ام میاد که از خودم ناامید میشم

من صبور بودم یا نبودم به هرحال دوست داشتم صبور باشم ولی الان سرریز شده ام .یه مسیر طولانی راه رفتم والکی مغازه ها را نگاه کردم که حواسم پرت شه اما نشد .


دلم برای شعبه ۳۱ و ۱۰ تنگ شده بیشتر همه برای شعبه ۱۰ و اقای ر .

اجرا احکام بد نیست. اقای ش هم ادم خوبی است.با تحصیلات حوزوی. امروز از همسرش باافتخار تعریف کردکه دانشگاه ما شیمی خوانده واستعداد درخشان  بوده.گفت هوش یه امر ذاتی است و تعریف ام کرد و من به این فکر کردم که تو هیچ وقت به من افتخار نکردی.من استعداد درخشان بودم.در بدترین شرایط روحی پایان نامه ام به بهترین شکل دفاع کردم.مقاله چاپ کردم و دوتا ازمون مهم را قبول شدم و تو هیچ وقت نفهمیدی.

زن بودن پروسه مشکلی است. اگر مردها از صفر شروع می کنند ،زن ها از منفی صفر شروع می کنند.من از منفی صفر تنهایی جنگیدم .

یه وقت هایی باید دست بزارم روی شونه ام و به خودم بگم تو قوی بودی وسط تنهایی ها .تو فقط خدا را داشتی و داری .

اینا نوشتم که بدونم اگه تا اینجا سرپا بودم تا اخر سرپا می مونم .روزهای سخت تمام نمیشه ولی من قول میدهم زنده بمونم 

پ ن :در ماجرا تصادف دوتا پورشه من به این فکر کردم که رفتار راننده یقینا خلاف اخلاق است امااصل برابری افراد در مقابل قانون وجود دارد .تصادفات رانندگی قتل شبه عمد است ودر حقیقت برخلاف تصور عموم نداشتن گواهینامه باعث نمیشود تصادفات رانندگی به قتل عمد تغییر عنوان بدهد.ولی انچه که جای تامل دارد بغض و کینه مردم به قشر مرفه است.اگر دیشب راننده، صاحب پورش نه و بلکه صاحب یک ۲۰۶ یا پراید بود بازهم مهم بود که فریاد بزند: اگر کشتم دیه اش را میدهم ؟مسلما قسمت پررنگ این ماجرا پورشه بود.

پ ن : فراموشی را بستاییم یاد انسان را بیمار می کند (نادر ابراهیمی )


این روزها تو شعبه ای هستم که اکثرا  پرونده های امنیت اخلاقی(رابطه نامشروع و.)دارد.راستش تو همین چند روز از ادم های شهر بیشتر ترسیدم.از زن ها و مردهایی که پیام های جنسی بهم دادند در حالی که متاهل بودند.از مردهایی که تهش ادعای صیغه کردند.از زن هایی که جلسه ای  پونصد میگرفتند.از عکس ها و اسکرین چت هایی که خوندشون شرم آور بود. 

چهرهاشون مثل تمام مردم شهر عادی بود

شغل ها:از پزشک  و کارمند رسمی بود تا دانشجو و بیکار .

احساس ناامنی می کردم.حلقه ام را دست کردم.و فکر کردم به دختر جوانی که دهانش هنوز بوی مشروب میداد و دختر نبود

 به زنی که نیمه شب تو خانه مردی دستگیر شد و ادعا می کرد پرستار بچه است ولی واتساپش پر بود از عکس های ‌‌‌‌.

راستش  ازدواج روز به روز مسئله ترسناک تری میشه . 

باید پناه برد به خدا .خدایا پناه میبرم به تو

پ. ن :طرف یک زن را کشته است.و جوری رفتار می کنه که کم کم باید بریم ازش عذرخواهی کنیم که گلوله هاش هدر رفته است.رسانه ها و افکار عمومی به شدت تاثیر گذار میباشند.تئوری پرستو بودن و مهدور دم تئوری های قدیمی و سوخته است.سال های بعد ت پیروز خواهد شد . 


روایت اول : 

چشم هایش قرمز بود.سرش را بالا می گرفت تا اشک هایش نریزد.دختر خاله و پسرخاله بودند. پسرخاله دیروز،همسر امروز،یک گوشی موبایل دستش گرفته بود که پر بود از چت هاوعکس های همسرش،با مردی که نمیشناخت.همسرش اصل موبایل و خط موبایل که به نام خودش بود را انکار می کرد.صدای مکالمات ضبط شده زن با مردی غریبه پخش شد.زن صدای خودش را انکار می کرد.بنابراین موبایل به پلیس فتا فرستاده شد.مرد با چشم های قرمز اش،تمام طول جلسه، ساکت به همسرش که آرام بود،نگاه می کرد.هردو حلقه داشتند. چشم های مرد،ازعشق خسته بود. 

روایت دوم :

دو دختر دانشجو را در منزلی گرفته بودند.طبقه بالا،منزل مادر مرد بود.مردی که ادعا می کرد به دو دختر دانشجو چون ساعت تردد به  خوابگاه گذشته بود در منزل مادرش،پناه داده بود.و.


پ.ن:متعاقب، بخش نامه رئیس قوه قضاییه،برای زندانیان مهریه جلب صادر نمی شود.پیش ازاین،قانون نحوه اجرای محکومیت های مالی مصوب 94 ضمانت اجرا مهریه را کمرنگ کرده بود.مردی که متعاقب اعسار،فرضا قرار بودهرهشت ماه یک سکه بدهد،هر هشت ماه سکه را نمیدهد.جلب نمی شود.زندان نمی رود.و زن صیغه می کند وهیچ رابطه نامشروعی نیست.تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل

پ.ن:ماده 637 قانون مجازات اسلامی:هرگاه زن و مردی که بین آنها علقه زوجیت نباشد،مرتکب روابط نامشروع یا عمل منافی عفت غیر از از قبیل تقبیل یا مضاجعه شوند،به شلاق تا نود و نه ضربه محکوم خواهند شد واگرعمل با عنف و اکراه باشد فقط اکراه کننده تعزیر می شود.

صرف چت عاشقانه مشمول عنوان رابطه نامشروع نیست.بلکه اقرار افراد در چت و.وعلم قاضی مبنای صدور رای می باشد . 


حوصله ندارم. بی خیال تمام جزوه های پخش شده تو اتاق با میم میرویم یک کافه میشنیم.صدای بلبل،حوض آبی اما حالم خوب نمیشه .از میم جدا میشم تو خیابان راه میرم حالم خوب نمیشه چایی نبات درست می کنم‌و پنجره را باز می کنم حالم خوب نمیشه .دیگه هیچ وقت حالم خوب نمیشه دلم می خواهد برم کوه ،بام  شهر و بلند بلند گریه کنم.  از کوه اومدم پایین دیگه هیچی یادم نباشه .دلم می خواهد تمام شم .


لیوان گرفتم زیر شیر اب .بعد بلند بلند گریه کردم  .

باید قوی تر از این باشم

امتحانم که تمام شد .رفتممنتظرم بود.قدم اول.

نوشتم که یادم نره ۴ خرداد چی کشیدم .تب کرده ام .از غم 

و هیچ کس نمی دونه من تنهایی درد میکشم .دلم داد زدن میخواهد .


تنها چیزی که واقعا خوشحالم می کنه مرگ است . زندگی طعم مزخرفی به خودش گرفته که دهانم را شیرین نمی کند . این حس ام ناشی از دوست داشتن نیست . ناشی از خستگی  و نفهمیدن و نرسیدن است . مثل خوره افتاده به جانم که نکنه تمام این مدت  کسی جای من بود و من نمی دونستم . نشانه ها

خبر مرگ ب و همسرش را شنیدم از ته دل فقط به خدا گفتم کاش من جای ب مرده بودم .ب و همسرش خوشبخت بودند و سالهای سال می تونستند تو عکس های دونفره لبخند بزنند . به نظرم مرگ هم عادلانه نیست .

پنج شنبه کوه رفتم و حالم خوب نشد.راستش باید بپذیرم .ادم هایی مثل من خوب نمی شند.برای اینکه طعم شکست از دهانم نمی رود .
( این تیکه را پاک کردم .دلم می خواهد فراموش کنم )

زود رنج شده ام یا نه نمی دونم .اما  ادم های اطراف ام را الک می کنم دلم می خواهد اینستا  را دی اکتیو کنم  
و ارتباط ام را با ادم ها محدود تر از اینی که هست بکنم .قضاوت ادم ها و نیش و کنایه هاشون دلم را می شکاند.
اگر امید اخرین چیزی است که ادمی را زنده نگه می دارد من امید ندارم . 

درد به یه جایی می رسه که تو خودت مچاله می شی
دیگه دلت نمی خواهد با هیچ کس حرف بزنی .دلت می خواهد از تمام افراد اشنا فرار کنی و تو خیابان یک غریبه را بغل کنی و زار زار گریه کنی
من نمی تونم تصمیم بگیرم
هرچند که قرار نیست من تصمیم بگیرم



خدا در دوجا به بندگانش می خندد !
یکی زمانی که همه دست به دست هم می دهند تا یکی را ذلیل کنند و خدا نمی خواهد 
و زمانی که همه دست به دست هم  می دهند تا کسی را عزیز کنند و خدا نمی خواهد .

به شغلی که خواستم، نرسیدم و هنوز وقتی صورت جلسه می نویسم.حسرت دارم ولی روزی هزار بار خدا را شکر می کنم .که ابروی امروزم به خاطر نگاه خدا است .ناامید می شم. خسته می شم اما تهش دلم گرم است که خدا هست . گلستان شهدا رفتم و با کسی حرف زدم .دلم اروم تر شد.گفت اگه مطمنی که بهشت و جهنمی هست صبور باش و معامله کن با خدا و منتظر اتفاق دنیوی نباش .راست می گفت.باید صبورتر باشم .

این چند روز دنیا تار بود.نفس کم می اوردم و حواسم خیلی سرجاش نبود.مثل امروز که داشتم صورت جلسه دادخوست ملاقات با فرزند را می نوشتم وپیوسته صدای موبایل می اومد و من اعصابم بهم ریخته بود که حاج اقا چرا گوشیش را جواب نمیده .کارم که تمام شد به گوشی موبایلم نگاه کردم .زنگ خط دوم خودم بود .

شعبه خانواده ،شعبه عجیبی است.طلاق سن ندارد.زندگی سی ساله، اعتیاد ضرب و جرح.مشکلات جنسی و بدبینی ،درخواست شنود تلفن همسر ،زن هایی با صورت کبود.بچه های طلاق .زن های دوم.زن های پارتی و مهمونی مختلط ،دادخواست تمکین ،خونه های اجاره ای صوری ، مهریه های بذل شدهخیلی وقت ها سرم درد گرفت.دلم خواست گریه کنم. شاید به دلیل تجربه شخصی ام زیادی حساس ام . فردا شعبه اقای نون تمام میشود .و می تونم بگم اگر همه قضات خانواده مثل اقای نون بودند،دنیا جای بهتری بود. 

زندگی خودم تو کما است .
 اینجا غم است و ان طرف شادی،درک این همزمانی برام سخت است. اما توکل می کنم به خدا. 

به نظرم قوی ترین زن ها ،زن هایی هستند که مهریه شان را می بخشند و حضانت فرزند را می گیرند . 
با اعتقاد الان ام هیج وقت دلم نمی خواهد فرزندی به دنیا بیاورم .

پ ن : من اندوهگین نیستم . من اندوه جهانم . در سینه ام سرزمینی است که می گرید . ( غادة السمان )


نشستم تو یکی از دهنه های  پل خواجو ، هنوز جای دندون عقلی که دیروز کشیدم درد می کنه .درد نبودنش تا مدت ها توی دهانت حس میشه ،

در این لحظه به تمام شدن نیازمندم ،تمام شدن هرچیز ،هرکس

 وفکر می کنم هیچ وقت تمام نمیشود .

پ .ن:غول سیاه افسردگیتو بردی .


 در فیلم

لیلا ، وقتی هووی لیلا با لباس عروس، وارد خونه میشه ، لیلا چادر سیاه سر می کنه و می دود تو خیابان .

تو تاریکی .و برنمی گردد تا اخر فیلم که عروس رفته و کودکی مانده

حالا من لیلام .که دلم می خواهد چادر سیاهم سر کنم و تو سیاهی گم بشم .


 تصور اینکه روزها و شبهایی که دارم اشک می ریزم ،میم و  خانوده اش تو مهمونی های بعد عقد خواهرش شادند.دلم را اشوب می کنه.شاید دارم حسود می شم ولی من صدای داد زدن های خواهرش را فراموش نمی کنم.عکس هایی که از میم و اون ادم ها می زاشت پروفایل را یادم نمی ره .شب هایی که گریه می کنم و فراموش نمی کنم.الان نیاز دارم که برم تو سیاهی گم شم

جمعه رفتم بالای کوه اما کوه هم حالم خوب نکرد گلستان شهدا ارومم نمی کنه .

دلم محرم می خواهد .بشینم تو سیاهی زار بزنم .

مهر که بیاد یه 27 ساله تنها هستم که هزار تا زخم روی روح اش هست .

باید زبان بخونم اما فقط یه کلمه ها زل می زنم من می ترسم .

امروز  احساس کردم قلبم درد می کنه .انگاری یه چاقو تو قلبم هست که با هر نفس درد می کشم 

بعد این همه سال ، دیگه حوصله مشاوره رفتن ندارم .

سه هفته است سکوت کردم و هیچ کس نمی دونه تو دلم چقدر اشوبه .چقدر حالم خرابه .

اگه اینجا می نویسم فقط واسه اینه که خالی شم. وبلاگ برای من حکم چاهی داره که سرم می کنم توش بلند بلند گریه می کنم. 

پ ن: مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت حال من بد بود اما هیچ کس باور نداشت

خوب می دانم که "تنهایی" مرا دق می دهد عشق هم در چنته اش چیزی از این بهتر نداشت!

پ ن : خدایا فقط تو را دارم .


عرفه ۹۴ مصلی  دانشگاه

سرم گذاشتم روی شانه ف و گریه کردم جلسه دومی که میم میامد

عرفه ۹۵ حرم امام رضا بودم خون گریه می کردم .اوج حال بدم بود و رفتن .

عرفه ۹۶ .گلستان شهدا بودم .حالم هنوز خراب .

عرفه ۹۷ .مصلی دانشگاه 

عرفه ۹۸ مصلی دانشگاه بلند بلند گریه کردم و خواستم از خدا که از دلم و یادم بری .اگه درست نمیشه

عرفه ۹۹ .

عیدتون مبارک

پ ن :هرکسی اسماعیلی داره که باید به قربانگاه ببرد .من منتظر نشونه ام .

پ ن :به تاریخ اشک های بلند بلند .شکلات مشهدی که اون بچه بهم داد .

پ ن :چند روزه خوب نخوابیدمخوابم میاد .چشمام درد می کنند .


 ظهر با لباس سرتاسر مشکی و عینک افتابی برمیگشتم . افتادند دنبالم که سوار شو کمی جلوتر یه خانم توقف کرد و گفت اگه مزاحم شدند من می تونم برسونمت.نزدیک خونه بودم .تشکر کردم و پیاده رفتم .

من ادم سوار شدن نبودم.اما فکر کردم به تمام  زن هایی که یه روز از بی محبتی یه مرد خسته میشند و پناه می برند به دیگری فکر کردم هیچی نمی تونه اشتباهشون را توجیه کند اما زن بودن رنج بزرگی است.

دفعه اخری که تو پارک دیدمش نگاه کرد به خیابان و گفت اون خانم را نگاه کن خانم سالمی نبود اخر هم سوار یکی از ماشین ها شد و رفت من اروم بودم ولی وقتی نگاه کردم که سوار شد.بغضم ترکید و گفتم  ارزش یه زن خیابانی از من بیشتره .گفت منظورش این نبوده ولی من احساس کردم هیچ ارزشی ندارم .

دیروز نزدیک حوزه یه جوانی صندلی گذاشته بود نوشته بود گفتگو .

گفت مشاوره میدهم پرسیدم طلبه اید .گفت دانشگاه درس خوندم چهره خاصی داشت یه جور ارامش .اذان بود تشکر کردم و رفتم . شاید همون غریبه ای بود که باید می نشستم جلوش و گریه می کردم .اما نتونستم من از خیلی چیزها خستم .از نبودن او ، از زخم زبان ادم ها از دویدن و نرسیدن .خدایا سپرده ام به تو


برای اولین بار  نقش حنا زدم . یک برگ ساده .نگاهش می کنم و غرق میشم تو رویاهایی که داشتم و دیگه ندارم .

 

مثل یک کلاف سردرگم بهم پیچیده ام .

دلم می خواهد به جای نگرانی بابت زندگی و کار و زبان و مشکلات مالی و عاطفی نگران این بودم که بچه ام کدوم مدرسه ثبت نام کنم یا فردا ناهار چی بپزم .

 

پ ن :چرا چاپخانه ها زیر 1000 برگ سفارش نمی گیرندچقدر هزینه چاپ گرون شده .

پ ن : دوست ندارم عکس بگیرم احساس می کنم پیر شدم .


 

چند سال است  از چند روز مانده به تولدم اهنگ یه روزی می اد خواجه امیری را گوش می دهم .

دلم برای اون شبی که تولدم ،کهف شهدا بودم و تو تاریکی با ف این اهنگ را گوش دادیم و گریه کردم ، تنگ شده

تا قبل از شروع بیست و هفت سالگی.اولین وکالت ام را گرفتم اولین دعوا را برده ام طعم شیرین اولین حق الوکاله را چشیدم

تا قبل از شروع بیست و هفت سالگی.شکست را تجربه کردم گریه کردن و تنهایی راه رفتن را تجربه کردم

تا قبل از شروع بیست و هفت سالگی .من درد زندگی را فهمیدم .دور شدم از خدا .نزدیک شدم.گم شدم.بی کس شدم.اما خدایا تو تمام درد ها را دیدی

این مدت  جمعه ها کوه رفتم و دیگه همایون شجریان گوش ندادم .

از خودم بابت درس نخوندم راضی نیستم ولی بابت زنده بودن ام از خودمم ممنونم .

تو سریال فرندز جویی واسه سی سالگی تمام بچه ها بغض می کرد حالا حس من است که دلم می خواهد از این روز فرار کنم

 

پ ن : تب دارم و سرما خوردم شدید برای خودم سوپ درست کردم .دلم بارون می خواهد همین

 


هوا یه جوری پاییزه که ادم دلش می خواهد یکی را داشته باشه باهاش راه بره

بعد بشینه کنار رودخونه یه چایی داغ بخوره 

چیه این ادمیزاد دوپا که همیشه دلش چیزهایی را می خواهد که نداره 

پاشدم یه نسکافه درست کردم زل زدم به جزوه جرم شناسی 


دختره با دوست پسرش و مادرش اومده دفتر که از دوست پسر قبلی شکایت کند .

هفته دیگه هم نامزدی با دوست پسر جدید بود 

یک نسخه وسیع از روانپزشک معروف شهر هم برای حال بد خودش داشت و راستش دختره ته خیلی چیزها بود 

فکر کردم چطوری می تونه اینقدر زرنگ باشه .یا شاید چقدر بلده یا شاید چطوری این قدر خوشبخت و دوست داشتنی است که طرف با علم به تمام اتفاقات عجیب گذشته می خواهد باهاش ازدواج کند . 

پ ن : قیافه اش معمولی بود 


هیچ وقت سریال ستایش را ندیدم اما امشب باتیتراژ پایانش گریه کردم 

الکی ها .الان توانایی این را دارم که باهرچی بزنم زیر گریه 

راست راستش اینه که هیچ وفت روز های خوب نمیرسه .

من راه درست رفتم .سعی کردم مرد باشمنامرد بود من باختم 


به بهانه این خبر

( خود سوزی دختری جوان مقابل دادگاه انقلاب - ورزشگاه )

یک : کذب یا حقیقت خبر را اطلاعی ندارم اما اصل حرف ام چیز دیگری است.

 دو : روز هایی که تو شعبه اقای ک بودم ، دختری  امده بود به جرم پوشیدن لباس پسرانه برای ورود به ورزشگاه ، این امر جرم انگاری مستقل نشده است ولی به جرم بی حجابی محکوم به پرداخت  یک میلیون جزای نقدی شد . من دختری را دیدم که عاشق فوتبال بود با سابقه ورود به ورزشگاه ازادی ، که برایش قرار صادر شد . 

وقتی فهمید یک میلیون جزای نقدی محکوم شده گریه کرد و بیان کردحقوق یک ماه ام یک میلیون است

من پدر پیری را دیدم که گفت وقتی دختر بیست و هفت ساله ام  دوست دارد فوتبال ببیند چه کنم . 

راستش را بخواهید . من هیچ کدام را قبول ندارم نه جرم انگاری بی حجابی را که راهش این نیست نه  ورود به ورزشگاه را تحت عنوان بی حجابی. مسئله ای که می توانست به سادگی حل شود این روزها تبدیل شده است به معضل ، به جرم . من هیچ وقت فوتبال نمی بینم ولی ادم ها حق انتخاب  دارند . 

پیشنهاد فیلم : The Children Act 

این  شب ها  برای هم دعا کنیم . 

در روزهای عزاداری غیر از گریه چه کرده اید ؟ ایا اندیشه اید که چگونه به  امام حسین (ع) یاری برسانید ؟

کیف بنیت نفسک ؟ جرحا علی جرح  (چگونه خودت را ساختی ؟ زخم به زخم !)


از ساعت ۵ صبح نخوابیدم . مدل خوابیدنم ریخته بهم . دیروز نشستم فیلم عرق سرد دیدم و پایان فیلم گریه کردم . زندگی من خیلی بدتر بود . چه روزهایی پشت درب محضر التماس نکردم که میبخشم .اولش شرط خودش این بود بعد چند روز بهانه و بازی شروع شد .از خیلی ها خواستم کمک کنند .خیلی ها حرف زدند .اما امضا نکرد و تا همیشه دردش موند من حمایت هیچ کس نداشتم تو اتوبوس تهران به اصفهان گریه کردم و سط گریه هام خوابم برد چی کشیده بودم چقدر تو کهف شهدا تو گلستان شهدا التماس کردم .نشد .می خواهم قهر کنم خدایا بلکه نازم بکشی .این بنده ات پرتوقع است اما جز تو کسی نداره .

اعتراف می کنم زبان خوندنم به شدت افتضاح پیش رفت چون حال دلم خوب نیست . چند روز پیش رفتم دفتر دکتر خ استاد ارشدم دوسال بود ندیده بودمش از دکتر ف جریان حال بدم را می دونست پرسید چی شد اخرش .فقط اشک هام نگه داشته بودم تا برسم پارک مطالعه .تا راحت گریه کنم .اینکه اشک هام تمام نمیشن عجیبه خدایا روا نبود که دل من خون باشه دل اونا پر از شادی .دارم بلند بلند فکر می کنم .خدایا می دونم غر می زنم اما تو خدایی دیگه یه ذره بغلم کن

 


تو تاریکی شب نشستیم زل زدیم به چراغ های کوچک به خانه های پر نور شهر گفتم چی میشد یکی از این خونه ها مال ما بود ‌دلمون خوش بود

دلم اون شب به بودنت خوش بود هرچند که می دونستم رفتنی ،رفتنی است.

دلم گرفته است حوصله نوشتن ندارم .احساس امنیت ندارم


مثلا اینستا دی اکتیو کردم که درس بخونم. وسعی کردم کار جدید نگیرم. اما راستش حوصله ندارم درس بخونم .دلم می خواهد این ترم بیخیال شم.کار کنم و فکر کنم.و تصمیم بگیرم .و راستش این قدر تاریخ ازمون جامع را نزدیک اعلام کردند که امیدی هم به خوندن ندارم.

پاییز خوشگل و بارونی پشت پنجره ایستاده  و من می تونم لباس خوشگل پاییزی بپوشم و حال کنم اما پتو گرفتم دور خودم و درس می خونم.

چقدر امروز جمعه بود.

سه شنبه یه راز بزرگ بود باید از خدا تشکر کنم واسه سه شنبه .خدایا شکرت .


قسمت ترسناک ماجرا اینجا بود که با وای فای  خونه وصل نمیشدم.فکر کردم اخرین خونه را هم از دست دادم تا امشب متوجه شدم با نت گوشی وصل میشه.احساس ناامیدی دارم نسبت به همه چیز . کار درس زندگی از اینکه هنوز دارم درس می خونم روح ام فرسوده است. از اینکه کارم تعطیل می کنم که درس بخونم حس خوبی ندارم .از اینکه تکلیف زندگی ام معلوم نیست ناراحتم .از اینکه هر لحظه چیزی را از دست می دهم ناراحت ام دوباره شروع کردم به فرندز دیدن .حالم خوب نشد .عصر برف میبارید.دلم خواست که بریم تو خیابان خستم از حساب وکتاب کردن خیلی چیزها .از اینکه شب یلدا نزدیکه حس بدی دارم.نمی دونم چرا با این قضیه کنار نمی ام که من هیچ جوره خوشبخت نیستم . امروز رفتم شهر کتاب و هیجان ادم ها واسه کتاب خریدن با تخفیف درک نکردم . مدت ها است که دیگه کتاب نمیخرم .دیگه برام جذاب نیست.دلم می خواهد یکی تو زندگی ام بود که میگفت نگران هیچی نباش هرطور شد باهم هستیم.چرا ادم کنار نمیاد با خودش و بپذیره گاهی نمیشه که نمیشه 


صبح دادگاه .از ظهر تا ساعت ۶ بعد ظهر درگیر کلانتری و ۱۱۰ بودم .ولی به نتیجه ای که می خواستم رسیدم موکل ام خوشحال شد و  خودم هم خیلی حال کردم .بماند به یادگار از کلانتری ۱۳ و اون شهر کوفتی 

پ ن :

خانه پدری را نبینید .واقعا چرا من این فیلم دیدم !

پ ن کارت کتابخونه را تمدید کردم افرین به من 

پ ن موضوع رساله ندارم !زبان .من چرا از تو فراری ام !باهام دوست شو 

 


چایی داغ می خورم با کیک سیب و دارچینی که خودم پختم

بارون میبارد این جملات قشنگه ولی پشت این جملات ،ابانی است که امروز یه قدم دیگر برداشت برای تمام شدن کاغذ گرفتیم نشستیم ناهار خوردیم و فکر کردم کی باور می کنه این قدر نا امیدم که اخرین ناهار را باهاش خوردم. می دونی امید نداشتن ادم به اینجا میرسونه عصر یک عالمه گریه کردم . رفتم دفتر و خانم نون بهم گفت خودت را رها کن .رها کن من که فکر می کنم هیچ کس رها نمیشه همون پرنده های تو قفس ایم فقط من دیگه رویای پرواز ندارم 


چایی داغ می خورم با کیک سیب و دارچینی که خودم پختم

بارون میبارد این جملات قشنگه ولی پشت این جملات ،ابانی است که امروز یه قدم دیگر برداشت برای تمام شدن .ناهار خوردیم و فکر کردم کی باور می کنه این قدر ناامیدم که اخرین ناهار را باهاش خوردم. می دونی امید نداشتن ادم به اینجا میرسونه.عصر گریه کردم . رفتم دفتر و خانم نون بهم گفت خودت را رها کن .رها کن من که فکر می کنم هیچ کس رها نمیشه.همه ماپرنده های تو قفس ایم فقط من دیگه رویای پرواز ندارم 


از خود ضعیف ام بدم میاد از خودم که رفتم و نتونستم از خودم که برگه ها گرفتم و از ساختمان زدم بیرون از خودم متنفرم .چرا من قوی نمیشم .

چرا یاد نمیگیرم رها کنم من داد میزنم میگم میرم اما پایم لنگ میزند .

من امروز تا کجا رفتم .من امروز چی ها دیدم خدایا این قلب من قاعدتادباید از کار بیافتد بیا و تو تمامش

سه روز است که نشستم تو خانه گریه می کنم و امروز بازهم نتونستم

خدایا نزار تو را هم از دست بدهم 


پایان صبرهیچی نیست.هیچ کس نتیجه کارش را نمی بیند.من همه راه ها را رفتم .بخشیدم. سکوت کردم. داد زدم.اما هیچی نبود.ادمی که لیاقت نداره را رها کن .زمان چیزی را تغییر نمی دهد.دیدنش فقط حالت را خراب تر می کند.اولین باری که احساس کردی یه ادم لیاقت نداره رهاش کن بره.صبر نکن.اگه فکر کردی دنیا دار مکافت است،از این خبرها نیست.ادم ها سرشون گرم مال ثروت وعشق شون هست.تو فقط خودت را داری.همین قدر بی پناه.همین قدر بی کس.بیشترین ضربه را از کسی می خوری که دوستش داری مثل من احمق نباش . 

 


در جدال بین عقل و دل، همیشه افسار را دست دل دادم. دل دل بیچاره ام همیشه به عقل گفتم کاری نکن پیش دلت شرمنده شوی شرمنده دلم نیستم اما عقل ام هروز بهم میگه خیلی احمقی حالا افسار دست عقل است.اما دلم هنوز می خواهد تلاش کنه .دلی که هزار تیکه شده است . حالا نشسته به شمردن که خبری برسد که تمام کنیم از سن ام ترسیده ام .از تنها مردن همیشه میترسم . از فراموش نکردن .از خبرهای بعد از من از اینکه یه روز تو را با بعدی ببینم می ترسم دلم می خواهد از این شهر فرار کنم اما دیگه هیچ راه فراری ندارم . از قضاوت مردم حتی شمایی که نمیشناسم می ترسم .هزار جور دعوا و جدایی و خیانت تو دادگاه دیدم و این امر باعث شده بیشتر از طلاق بترسم.من می ترسم.اما خدایا تو بغل ام کن که بگذرم از این کویر وحشت .شاید ادم ها تو لحظه های سخت به دوستاشون به خانواده شون پناه میبرند ولی من روز به روز دایره روابط را محدود می کنم . کم حرف تر میشم و گم میشم تو خودم خدایا حتما صدامو میشنوی یه نشونه بده بهم .


دیشب ۱۱ شب مدارک دادگاه امروز به دستم رسید و نشستم بخواندن و تنطیم کردن لایحه برای دعوایی که خودم پیش بینی می کردم شکست بخوریم .امروز رفتم دادگاه و باختیم .

بعد ظهر با عین رفتیم گوشی بخرد به مناسبت کادو روز زن .کارت همسرش را کشید و راحت هدیه گران قیمت خودش را خرید

اقای الف با اصرار زنگ زد و بیان کرد فردا روز اخر اعتراض است . مدارک تصادف را وسط خیابان به دستم رساند که امشب لایحه را تنطیم کنم .

حالا نشستم و با خودم فکر می کنم این همه دویدن .در حالی که هزار ها زن به سادگی از کارت همسرشون خرج می کنند و این یک امر طبیعی است .کدام زندگی  بهتر است .اینکه خودت پناه و تکیه گاه خودت باشی.یا کسی را داشته باشی که همیشه باشد .همیشه حامی .

نمی دونم ولی مطمنم زندگی با عشقِ حامی مطمن تر از زندگی ادم هایی مثل من است !

.

تمام هفته چهره دختر ۱۵ ساله ای که از استرس ناخن ها را فرو می کرد در دستش از جلو چشمم کنار نمی رود.طلاق پدر و مادر .‌ازدواج مجدد مادر .و قصد تعرض عمو به برادر زاده خودش  شب منزل پدربزرگ پدری .خدایا مواطب همه ما باش یک قدم تا بزهدیده شدن یک قدم تا بزهکار شدن .

پ ن : از خودم خسته ام هرچقدر هم بدوم نمی رسم


یه وقت های فکر می کنم از من بی کس تر در دنیا وجود ندارد .

حدایا فقط تو مانده ای برایم مانده ای ؟

این روزها تمام میشه اخرش همه میمیریم اما من هیچ وقت زخم زبون ها فراموش نمی کنم تنهایی هام بی صدا گریه کردن هام را .بی کسی هام را

دلم می خواست برم یه جایی که هیچ کس نباشه یه جایی که خودم باشم نترسم از حرف زدن .نترسم از ادم ها


با غم از خواب بیدار می شم.

ساعت 9 شورای حل اختلاف.کارمندش وظیفه قانونی اش را انجام نمی دهد و الکی می خواهد مرا بفرستد جای دیگر و به کنایه هم می فرمایند شاید هم من سوادش را ندارم میرم پیش مدیر مجتمع با کارمند برخورد می شود کارم انجام میشود.به کارمند لبخند می زنم و در ظاهر هردو صلح را می پذیریم .دکتر الف را میبینم استاد مهربان لیسانس ام میپرسه  ورودی چند بودی خانم ابان میگم 90 پیر شدم میگه من پیر شدم به ریش های سفیدش نگاه می کنم و تو ذهن ام می گم ولی تا همیشه مهربون هستی  .می رم دادگاه ابلاغ جدید کاراموزی ام می گیرم. با دستور مرکز فعلا به خاطر کرونا کاراموزی ها معلق است.نامه کلانتری از شورا می گیرم.از این سر به اون سر شهر .خیابان بین مرز دوتا کلانتری است.کلانتری اول نامه را ارجاع می ده به کلانتری دیگر ان طرف شهر .ساعت 2 می رسم خونه .ناهار می خورم نوبت دکتر می گیرم . ساعت 5.30 از خونه می زنم بیرون کیک می خرم و می گویم رویش بنویسند وکیل جان روزت مبارک اسنپ می گیرم راننده هم نام میم است .قلبم تیر می کشه ولی کنسل نمی کنم.می خواهم دیگه حساس نباشم.می رم دفتر نگهبان درب مجتمع می گه روزتون مبارک .وکیل سرپرست ام می گه چه کار قشنگی کردی.عکس می گیرد وچای و کیک می خوریم .اقای قاتل برائت خورده موکل وکیل سرپرست ام .با خانواده امده اند دفتر و می شینیم.حرف می زنیم که اگر تجدید نظر بخورد و کار بکشد به قسامه.یا قتل غیر عمد با تسبیب .یک تکه کیک می برم تو بشقاب.می ریم پایین و می دهم به نگهبان مجتمع .وکیل سپرست ام می پرسه از میم چه خبر قلبم درد می گیره هیچ هیچ .ساعت 9: 45 دقیقه خانه ام .

با غم روزم تمام میشه .به خودم تو اینه نگاه می کنم چقدر دویدم چقدر حال دلم خوب نیست .

 

من از کرونا نمی ترسم از زندگی می ترسم


می دونم دردم چیهدلم تنگ شده برای همه چی .همه چی یعنی حتی دعوا کردن هاش تو روانشناسی شاید به ادمی مثل من بگند بیمار اما راستش دیگه مدت ها است حوصله مشاوره ها را ندارم. اصلا دلم یه رمال می خواهد که ته یه فنجون نگاه کند و بگوید ته این زندگی کی تمام میشه.

دیشب ۱۰ برق ها خاموش کردم . چهار صبح بیدار شدم دست کشیدم روی تخت یاد بچگی هام افتادم که عروسک ام روی تخت بود دیشب دلم خواست کسی بغلم کنه .یا کسی را بغل کنم بغض کردم دلم تنگ شده


دلم می خواهد روی پروفایل ام هزار تا جمله بزارم اما هنجارها من و مجبور می کنند سکوت کنم.راست میگن ما هرچی زخم میخوریم از اشنا است مگرنه غریبه چه میدونه زخم کجا است .

_داشتم مداد میکشیدم تو چشمام گفت تو فقط یه شیخ ناامیدی اشک دوید تو چشمام .راست میگفت من یه شیخ ناامید شدم .لاتقنطوا من رحمه الله هی میگم تو ذهن ام اما خدایا من از پا افتادم . احساس می کنم هیچ کس ندارم

#روایت از پا افتادن 


دفعه اولی که دیدمت گریه کردم هزار بار بعد از اون هم دیدم و گریه کردم .

 مدت ها اهنگ فیلم زنگ  موبایل ام  بود .

سعید .وقتی دم راین ایستادی و فریاد زدی، من اون ادم مستی بودم که کنارت فریاد زدم و گله کردم .همون قدر خسته همون قدر بی پناه هربار دلم خواست صبح شه و تو خانه خدا بیدار شم .میشه بهم بگی چی شد که اروم شدی که  دلگیر نبودی که پذیرفتی .

همیشه برام عجیبی، دوست داشتنی دست نیافتنی

من هزار بار ایستادم پرسیدم قرارمون این نبود

راستش تو جز معدود ادم های این قشری که دلم می خواست یک بار باهم حرف بزنیم 

فیلم از کرخه تا راین 

به دعوت

هوپ عزیز

بازی وبلاگی

اقا گل 


حس عجیبی دارم .به درخواست موکل زنگ زدم به زوج برای طلاق توافقی 

زوج : من همسرم دوست دارم .شب ها گریه می کنم نکنه زیر سرش بلند شده چرا من نمی خواهد.خانم چرا برای جدایی زنگ می زنید .راستش دلم گرفته.من حتی برای طلاق موکل ام هم ناراحت می شم.

اردیبهشت نزدیکه و برای من شبیه جهنم خواهد بود

پ ن : ما در زمان بدی زندگی می کنیم با خدا حرف می زنیم اما صدای خدا را نمیشنویم می دونم اشکال از من است 

تولدت مبارک اقای خوبی ها .ما از شما عیدی می خواهیم ما بنده های دل گرفته بی کس ، لطفا برای ما دعا کن :)


با یه فشار کوچیک عصبی ، پاهام بی جون میشه احساس می کنم خالی میشه و نمی تونم بلند شم .تو این چندسال دردهای عجیبی تجربه کردم فک ام میگرفت .دستم درد می گرفت پلکم میزد و ولی هیشکی خبر نداره و نمیبینه روح ام چی شد !

کامنت خصوصی بلند بالای بدون اسم و نشونه و راه ارتباطی میزارید که نصیحت کنید .اینجا من خودمم همین قدر ساده سیاه و سفید رنگی نیستم !

پ ن :سریال همگناه دوست دارم .

هی می خواهم بنویس ام .اما .انگار کلمه ها محدود شدن 

غیر قابل انکاره که دلم تنگه ‌‌‌اما مسیری که باید بگذره .باید بگذره

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها