در از جایی زندگی هستم که نمی دونم چی درست و چی غلط است.

زمانی که برای خانم ب وضعیت حقوقی اش را طی یک سال اینده تشریح می کردم فکر کردم من پایان دویدن تو دادگاه را می دونم.اما اینکه تصمیم درستی هست یا نه را نمی دونم

ادم می تونه برای دیگران نسخه حقوقی بپیچد اما نمی تونه تصمیم بگیره هر جنگیدنی ارزش داره با نه !

باجنگیدن غرور ادم  برمی گردد یا با رها کردن ارامش برمی گردد .

به شخصیت ادما برمی گردد یا یک امر مطلق است که ما سعی می کنیم نسبی نشونش بدیم؟

فارغ از تمام حرف ها مسئله ای هست که به هیچ کس نگفتم. اون مسئله به من مربوط می شد ولی نمی دونم اعلام نکردن تصمیم ام کار درستی هست یانه !دلم می خواهد باکسی حرف بزنم و قضاوت نشم اما عملا این امر غیر ممکن است احساس می کنم حتی نظر مشاورم  هم منفی است .قسمت عقلانی عقل ام می گه خیلی احمق هستی اما قلبم دلش می خواهد که به خریت خودش ادامه بده . ایا من تو تله ایثار گیر کردم . !

با میم رفتیم کله پاچه خوردیم . بعد با اسنپ به روستایی در حومه شهر رفتیم . برای مراسم هفتم برادر استاددکتر اجازه نداد خودمون برگردیم .مراسم را رها کرد و ما را تا شهر برگرداند.هنگام صحبت دکتر فکر کردم چقدر نیاز داشتم همراهم باشی .

.

از اول ربیع به هفده ربیع فکر می کنم .با تمام وجودم دلم میخواهد اون روز حداقل تکلیف ام با خودم معلوم باشه . هفده ربیع می تونست برام تاریخ مقدسی باشد اما حالا فقط یه روز است که می ترسم از امدنش . 

تعریف کلمات داره برام تغییر می کند.از تغییر سریع ادم ها وحشت کردم .به فرشته گفتم، خ را انفالو کردم دیگه تحمل این حجم از تغییر را نداشتم دلم می خواست تصورم نسبت به خ همانی که بود بماند . فرشته نگاهم کرد و گفت قول بده من را انفالو نکنی.گفتم نمی دونم .

تشخیص ابنکه چه راهی به خدا نزدیک است سخت شده است .


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها